قانون تو تنهایی من است و تنهایی من قانون عشق
عشق ارمغان دلدادگیست و این سرنوشت سادگیست.
چه قانون عجیبی! چه ارمغان نجیبی و چه سرنوشت تلخ و غریبی!
که هر بار ستاره های زندگیت را با دستهای خود راهی آسمان پر ستاره کنی
و خود در تنهایی و سکوت با چشمهای خیس از غرور پیوند ستاره ها را به نظاره نشینیو خاموش و بی صدا به شادی ستاره های از تو گشته جدا دل خوش کنی
و باز هم تو بمانی و تنهایی و دوری…
نوشته شده توسط AMIN در یک شنبه 23 بهمن 1390برچسب:,
ساعت 17:37 موضوع <-PostCategory-> | لينک ثابتنوشته شده توسط AMIN در یک شنبه 23 بهمن 1390برچسب:,
ساعت 17:37 موضوع <-PostCategory-> | لينک ثابتنوشته شده توسط AMIN در یک شنبه 23 بهمن 1390برچسب:,
ساعت 17:37 موضوع <-PostCategory-> | لينک ثابت
مردی، دیر وقت، خسته و عصبانی از سر کار به خانه بازگشت. دم در، پسر پنج ساله اش را دید که در انتظارش بود.
- بابا! یک سوال از شما بپرسم؟
- بله حتما، چه سوالی ؟
- بابا ، شما برای هر ساعت کار، چقدر پول می گیرید؟
- مرد با عصبانیت پاسخ داد: " این به تو ربطی ندارد، چرا چنین سوالی می کنی؟"
- فقط می خواهم بدانم. بگویید برای هر ساعت کار چقدر می گیرید؟
- اگر باید بدانی خوب می گویم، 10 دلار.
پسر کوچک در حالی که سرش پائین بود، آه کشید. سپس به مرد نگاه کرد و گفت:" می شود لطفاً 5 دلار به من قرض بدهید ؟" مرد بیشتر عصبانی شد و گفت :" اگر دلیلت برای پرسیدن این سوال، فقط این بود که پولی برای خرید یک اسباب بازی مزخرف از من بگیری، سریع به اتاقت برو، فکر کن و ببین که چرا این قدر خودخواه هستی؟! من هر روز سخت کار می کنم و برای چنین رفتارهای کودکانه ای وقت ندارم."
پسر کوچک ،آرام به اتاقش رفت و در را بست.
مرد نشست و باز هم عصبانی تر شد:" چطور به خودش اجازه می دهد برای گرفتن پول از من چنین سوالی بپرسد؟!" بعد از حدود یک ساعت، مرد آرام تر شد و فکر کرد که شاید با پسر کوچکش خیلی تند و خشن رفتار کرده است. شاید واقعاً چیزی بوده که او برای خریدش به 5 دلار نیاز داشته است. به خصوص اینکه خیلی کم پیش می آمد پسرک از پدرش درخواست پول کند. مرد به سمت اتاق پسر رفت و در را باز کرد.
ـ خواب هستی پسرم؟
ـ نه پدر، بیدارم.
ـ فکر کردم شاید با تو خشن رفتار کرده ام. امروز کارم سخت و طولانی بود و همه ناراحتی هایم را سر تو خالی کردم. بیا این 5 دلاری که خواسته بودی.
پسر کوچولو نشست، خندید و فریاد زد : "متشکرم بابا !" بعد دستش را زیر بالشش برد و چند اسکناس مچاله شده در آورد. مرد وقتی دید پسر کوچولو خودش هم پول داشته است، دوباره عصبانی شد و غرولند کنان گفت: "با اینکه خودت پول داشتی ، چرا باز هم پول خواستی ؟"
پسر کوچولو پاسخ داد: "برای اینکه پولم کافی نبود، ولی الان هست. حالا من 10 دلار دارم. می توانم یک ساعت از کار شما را بخرم تا فردا زودتر به خانه بیایید؟ دوست دارم با شما شام بخورم..."
نوشته شده توسط AMIN در یک شنبه 23 بهمن 1390برچسب:,
ساعت 17:37 موضوع <-PostCategory-> | لينک ثابتروزی لقمان به پسرش گفت امروز به تو سه پند می دهم که کامروا شوی:
اول این که سعی کن در زندگی بهترین غذای جهان را بخوری!
دوم این که در بهترین بستر و رختخواب جهان بخوابی!
سوم این که در بهترین کاخها و خانه های جهان زندگی کنی!
پسر لقمان گفت ای پدر ما یک خانواده بسیار فقیر هستیم چطور من می توانم این کارها را انجام دهم؟
لقمان جواب داد:
اگر کمی دیرتر و کمتر غذا بخوری هر غذایی که می خوری طعم بهترین غذای جهان را می دهد.
اگر بیشتر کار کنی و کمی دیرتر بخوابی در هر جا که خوابیده ای احساس می کنی بهترین خوابگاه جهان است.
و اگر با مردم دوستی کنی، در قلب آنها جای می گیری و آن وقت بهترین خانه های جهان مال توست.
خوشبختی، چیزی ست كه در وجود شماست و از دیدگاه شما سرچشمه می گیرد.
نوشته شده توسط AMIN در یک شنبه 23 بهمن 1390برچسب:,
ساعت 17:37 موضوع <-PostCategory-> | لينک ثابت
مرد جوانی در آرزوی ازدواج با دختر کشاورزی بود.
کشاورز گفت برو در آن قطعه زمین بایست. من سه گاو نر را آزاد می کنم اگر توانستی دم یکی از این گاو نرها را بگیری من دخترم را به تو خواهم داد. مرد قبول کرد. در طویله اولی که بزرگترین بود باز شد .
باور کردنی نبود بزرگترین و خشمگین ترین گاوی که در تمام عمرش دیده بود. گاو با سم به زمین می کوبید و به طرف مرد جوان حمله برد. جوان خود را کنار کشید تا گاو از مرتع گذشت. دومین در طویله که کوچکتر بود باز شد.
گاوی کوچکتر از قبلی که با سرعت حرکت کرد .
جوان پیش خودش گفت : منطق می گوید این را ولش کنم چون گاو بعدی کوچکتر است و این ارزش جنگیدن ندارد. سومین در طویله هم باز شد و همانطور که فکر میکرد ضعیفترین و کوچکترین گاوی بود که در تمام عمرش دیده بود.
پس لبخندی زد و در موقع مناسب روی گاو پرید و دستش را دراز کرد تا دم گاو را بگیرد.اما...گاو دم نداشت!
نوشته شده توسط AMIN در یک شنبه 23 بهمن 1390برچسب:,
ساعت 17:37 موضوع <-PostCategory-> | لينک ثابتروزگاری یک کشاورز در روستایی زندگی می کرد که باید پول زیادی را که از یک پیرمرد قرض گرفته بود، پس می داد.
کشاورز دختر زیبایی داشت که خیلی ها آرزوی ازدواج با او را داشتند. وقتی پیرمرد طمعکار متوجه شد کشاورز نمی تواند پول او را پس بدهد، پیشهاد یک معامله کرد و گفت اگر با دختر کشاورز ازدواج کند بدهی او را می بخشد و دخترش از شنیدن این حرف به وحشت افتاد و پیرمرد کلاه بردار برای اینکه حسن نیت خود را نشان بدهد گفت : اصلا یک کاری می کنیم، من یک سنگریزه
سفید و یک سنگریزه سیاه در کیسه ای خالی می اندازم، دختر تو باید با چشمان بسته یکی از این دو را بیرون بیاورد. اگر سنگریزه سیاه را بیرون آورد باید همسر من بشود و بدهی بخشیده می شود و اگر سنگریزه سفید را بیرون آورد لازم نیست که با من ازدواج کند و بدهی نیز بخشیده می شود، اما
اگر او حاضر به انجام این کار نشود باید پدر به زندان برود.
این گفت و گو در جلوی خانه کشاورز انجام شد و زمین آنجا پر از سنگریزه بود. در همین حین پیرمرد خم شد و دو سنگریزه برداشت. دختر که چشمان تیزبینی داشت متوجه شد او دو سنگریزه سیاه از زمین برداشت و داخل کیسه انداخت. ولی چیزی نگفت !
سپس پیرمرد از دخترک خواست که یکی از آنها را از کیسه بیرون بیاورد.
تصور کنید اگر شما آنجا بودید چه کار می کردید ؟ چه توصیه ای برای آن دختر داشتید ؟
اگر خوب موقعیت را تجزیه و تحلیل کنید می بینید که سه امکان وجود دارد :
1ـ دختر جوان باید آن پیشنهاد را رد کند.
2ـ هر دو سنگریزه را در بیاورد و نشان دهد که پیرمرد تقلب کرده است.
3ـ یکی از آن سنگریزه های سیاه را بیرون بیاورد و با پیرمرد ازدواج کند تا پدرش به زندان نیفتد.
لحظه ای به این شرایط فکر کنید. هدف این حکایت ارزیابی تفاوت بین تفکر منطقی و تفکری است که اصطلاحا جنبی نامیده می شود. معضل این دختر جوان را نمی توان با تفکر منطقی حل کرد.
به نتایج هر یک از این سه گزینه فکر کنید، اگر شما بودید چه کار می کردید ؟!
و این کاری است که آن دختر زیرک انجام داد :
دست خود را به داخل کیسه برد و یکی از آن دو سنگریزه را برداشت و به سرعت و با ناشی بازی، بدون اینکه سنگریزه دیده بشود، وانمود کرد که از دستش لغزیده و به زمین افتاده. پیدا کردن آن سنگریزه در بین انبوه سنگریزه های دیگر غیر ممکن بود.
در همین لحظه دخترک گفت : آه چقدر من دست و پا چلفتی هستم ! اما مهم نیست. اگر سنگریزه ای را که داخل کیسه است دربیاوریم معلوم می شود سنگریزه ای که از دست من افتاد چه رنگی بوده است... .
و چون سنگریزه ای که در کیسه بود سیاه بود، پس باید طبق قرار، آن سنگریزه سفید باشد. آن پیرمرد هم نتوانست به حیله گری خود اعتراف کند و شرطی را که گذاشته بود به اجبار پذیرفت و دختر نیز تظاهر کرد که از این نتیجه حیرت کرده است.
نتیجه ای که 100 درصد به نفع آنها بود.
نوشته شده توسط AMIN در یک شنبه 23 بهمن 1390برچسب:,
ساعت 17:37 موضوع <-PostCategory-> | لينک ثابت
نوشته شده توسط AMIN در چهار شنبه 19 بهمن 1390برچسب:,
ساعت 9:58 موضوع <-PostCategory-> | لينک ثابتادامه تصاویر تینا آخوند تبار در لینک زیر
نوشته شده توسط AMIN در چهار شنبه 19 بهمن 1390برچسب:,
ساعت 9:58 موضوع <-PostCategory-> | لينک ثابتعکس های عسل بدیعی
ادامه عکس در لینک زیر
نوشته شده توسط AMIN در چهار شنبه 19 بهمن 1390برچسب:,
ساعت 9:58 موضوع <-PostCategory-> | لينک ثابتعکس های جدید از شهنام شهابی
http://yalame-55.mihanblog.com
ادامه عکس در لینک زیر
نوشته شده توسط AMIN در چهار شنبه 19 بهمن 1390برچسب:,
ساعت 9:58 موضوع <-PostCategory-> | لينک ثابتنوشته شده توسط AMIN در چهار شنبه 19 بهمن 1390برچسب:,
ساعت 9:58 موضوع <-PostCategory-> | لينک ثابتنوشته شده توسط AMIN در چهار شنبه 19 بهمن 1390برچسب:,
ساعت 9:58 موضوع <-PostCategory-> | لينک ثابتکلیپی میکس شده عاشقانه برگزیده از فیلم رویای خیس
نوشته شده توسط AMIN در دو شنبه 17 بهمن 1390برچسب:,
ساعت 18:8 موضوع <-PostCategory-> | لينک ثابتنویسنده : +Lily لی لی نیکزاد کاربر انجمن نودهشتیا
نوشته شده توسط AMIN در دو شنبه 17 بهمن 1390برچسب:,
ساعت 13:17 موضوع <-PostCategory-> | لينک ثابتنوشته شده توسط AMIN در دو شنبه 17 بهمن 1390برچسب:,
ساعت 13:17 موضوع <-PostCategory-> | لينک ثابت
مشخصات كتاب و دانلود رايگان كتاب ليلي و مجنون
نویسنده / مترجم : نظامي گنجوي | دانلود رايگان كتاب |
زبان کتاب الكترونيك : فارسی |
حجم فایل كتاب : 875000 |
نوع فایل كتاب : PDF |
|
تعداد صفحات كتاب الكترونيك : 205 |
|
منبع ناشر كتاب : |
نوشته شده توسط AMIN در دو شنبه 17 بهمن 1390برچسب:,
ساعت 13:17 موضوع <-PostCategory-> | لينک ثابتمشخصات كتاب و دانلود رايگان كتاب خسرو و شيرين
نویسنده / مترجم : نظامي گنجوي | دانلود رايگان كتاب |
زبان کتاب الكترونيك : فارسی |
حجم فایل كتاب : 1510000 |
نوع فایل كتاب : PDF |
|
تعداد صفحات كتاب الكترونيك : 38 |
|
نوشته شده توسط AMIN در دو شنبه 17 بهمن 1390برچسب:,
ساعت 13:17 موضوع <-PostCategory-> | لينک ثابتخانم ها؟؟؟
بقیه درادامه مطالب
نوشته شده توسط AMIN در دو شنبه 17 بهمن 1390برچسب:,
ساعت 10:47 موضوع <-PostCategory-> | لينک ثابت این بازی با بیش از 4 میلیون دانلود برای کاربران گوشی آیفون و یکی از بازی های موفق در سال 2009 بازی سازان را بر آن کرد تا برای گوشی های دیگر نیز بازی را سازگار کنند. بازی زیبای Parachute Panic وحشت چتر نجات یکی از بازی های محبوب آیفون محسوب می شود که با لمس صفحه موبایل میلیون های آدم چتر بازی را تجربه کرده این و اکنون نوبت شماست که این بازی را امتحان کنید.
شما در این بازی جاوا می بایست چتر بازهایی که از هواپیما فرود می آیند به سمت کشتی که روی دریا شناور است بکشید تا درون آب نیافتاده و غرق نشوند. هر چتربازی که شما نجات می دهید به امتیاز شما خواهد افزود. بازی موبایل زیبای Parachute Panic را با فرمت جاوا برای موبایل با صفحه نمایش های 128x128, 128x160, 176x204, 176x208, 176x220, 230x300, 240x320, 240x400, 240x432, 320x240, 360x640, 480x800 میباشد.
نوشته شده توسط AMIN در دو شنبه 17 بهمن 1390برچسب:,
ساعت 10:36 موضوع <-PostCategory-> | لينک ثابت شاید داشتن یک گوشی گران قیمت بتواند شما را در یک جمع بالاتر از دیگران به نظر شما بنمایاند ولی آنچه که مهم و موثر است این است که شما باید بیشتر از آنکه به ظاهر گوشی خود اهمیت دهید به کارائی و کاربرد آن دقت داشته باشید و در کنار آن نیز به ظاهر گوشی خود نیز برسید و برای خرید یک گوشی موبایل به ظاهر زیبای آن در کنار کارایی آن توجه داشته باشید.
بهترین و زیبا ترین تصاویر عاشقانه موبایل برای شما عزیزان. این تصاویر زیبا، متحرک، جذاب و پر کاربرد را می توانید به صورت روزانه برای پشت زمینه گوشی خود برگزینید. این تصاویر زیبا و عاشقانه موبایل را به همه کاربران همیشه همراه خود هدیه می دهیم.
نوشته شده توسط AMIN در دو شنبه 17 بهمن 1390برچسب:,
ساعت 10:19 موضوع <-PostCategory-> | لينک ثابتمسابقات رالی شرک ودوستان
نسخه جدید این بازی زیبا و با کیفیت HD تقدیم شما دوستان ,از مسابقات رالی شرک و دوستان لذت ببرید.
نياز به ساين دارد.
مخصوص سيمبيان S^3,anna,belle
نوشته شده توسط AMIN در یک شنبه 16 بهمن 1390برچسب:,
ساعت 12:29 موضوع <-PostCategory-> | لينک ثابتپیرمردی صبح زود از خانه اش بیرون آمد. پیاده رو در دست تعمیر بود به همین خاطر در خیابان شروع به راه رفتن کرد که ناگهان یک ماشین به او زد. مرد به زمین افتاد. مردم دورش جمع شدند و او را به بیمارستان رساندند. پس از پانسمان زخم ها، پرستاران به او گفتند که آماده عکسبرداری از استخوان بشود. پیرمرد در فکر فرو رفت. سپس بلند شد و لنگ لنگان به سمت در رفت و در همان حال گفت: “که عجله دارد و نیازی به عکسبرداری نیست” پرستاران سعی در قانع کردن او داشتند ولی موفق نشدند. برای همین از او دلیل عجله اش را پرسیدند. پیرمرد گفت: “زنم در خانه سالمندان است. من هر صبح به آنجا میروم وصبحانه را با او میخورم. نمیخواهم دیر شود!” پرستاری به او گفت: “شما نگران نباشید ما به او خبر میدهیم. که امروز دیرتر میرسید.” پیرمرد جواب داد: “متاسفم. او بیماری فراموشی دارد و متوجه چیزی نخواهد شد و حتی مرا هم نمیشناسد.” پرستارها با تعجب پرسیدند: پس چرا هر روز صبح برای صرف صبحانه پیش او میروید در حالی که شما را نمیشناسد؟ “پیرمرد با صدای غمگین و آرام گفت: “اما من که او را می شناسم.”
نوشته شده توسط AMIN در یک شنبه 16 بهمن 1390برچسب:,
ساعت 8:51 موضوع <-PostCategory-> | لينک ثابتپسر به دختر گفت اگه یه روزی به قلب احتیاج داشته باشی اولین نفری هستم که میام تا قلبمو با تمام وجودم تقدیمت کنم.دختر لبخندی زد و گفت ممنونم
تا اینکه یک روز اون اتفاق افتاد..حال دختر خوب نبود..نیاز فوری به قلب داشت..از پسر خبری نبود..دختر با خودش میگفت :میدونی که من هیچوقت نمیذاشتم تو قلبتو به من بدی و به خاطر من خودتو فدا کنی..ولی این بود اون حرفات..حتی برای دیدنم هم نیومدی…شاید من دیگه هیچوقت زنده نباشم.. آرام گریست و دیگر چیزی نفهمید…
چشمانش را باز کرد..دکتر بالای سرش بود.به دکتر گفت چه اتفاقی افتاده؟دکتر گفت نگران نباشید پیوند قلبتون با موفقیت انجام شده.شما باید استراحت کنید..درضمن این نامه برای شماست..!
دختر نامه رو برداشت.اثری از اسم روی پاکت دیده نمیشد. بازش کرد و درون آن چنین نوشته شده بود:
سلام عزیزم.الان که این نامه رو میخونی من در قلب تو زنده ام.از دستم ناراحت نباش که بهت سر نزدم چون میدونستم اگه بیام هرگز نمیذاری که قلبمو بهت بدم..پس نیومدم تا بتونم این کارو انجام بدم..امیدوارم عملت موفقیت آمیز باشه.(عاشقتم تا بینهایت)
دختر نمیتوانست باور کند..اون این کارو کرده بود..اون قلبشو به دختر داده بود..
آرام اسم پسر را صدا کرد و قطره های اشک روی صورتش جاری شد..و به خودش گفت چرا هیچوقت حرفاشو باور نکردم…
روزی لقمان به پسرش گفت امروز به تو سه پند می دهم که کامروا شوی:
اول این که سعی کن در زندگی بهترین غذای جهان را بخوری!
دوم این که در بهترین بستر و رختخواب جهان بخوابی!
سوم این که در بهترین کاخها و خانه های جهان زندگی کنی!
پسر لقمان گفت ای پدر ما یک خانواده بسیار فقیر هستیم چطور من می توانم این کارها را انجام دهم؟
لقمان جواب داد:
اگر کمی دیرتر و کمتر غذا بخوری هر غذایی که می خوری طعم بهترین غذای جهان را می دهد.
اگر بیشتر کار کنی و کمی دیرتر بخوابی در هر جا که خوابیده ای احساس می کنی بهترین خوابگاه جهان است.
و اگر با مردم دوستی کنی، در قلب آنها جای می گیری و آن وقت بهترین خانه های جهان مال توست.
خوشبختی، چیزی ست كه در وجود شماست و از دیدگاه شما سرچشمه می گیرد.
نوشته شده توسط AMIN در یک شنبه 16 بهمن 1390برچسب:,
ساعت 8:51 موضوع <-PostCategory-> | لينک ثابت
راز دوستی در صدر قرار دادن عشق خداوند است.
راز دوستی در قسمت کردن شادیها با دیگران است.
راز دوستی در دوست داشتن بیقید و شرط دیگران است.
راز دوستی در توقع نداشتن از دیگری است نسبت به دیگران آزاده رفتار کن.
راز دوستی در این است که نیازهای دیگران را مقدم بر نیازهای خودت بدانی.
راز دوستی در این است که بیشتر گوش کنی تا دیگران را وادار به شنیدن کنی.
نوشته شده توسط AMIN در شنبه 15 بهمن 1390برچسب:راز دوستی - عشق ,
ساعت 11:7 موضوع <-PostCategory-> | لينک ثابتآخرين نوشته ها
شاید پست آخر
ولنتاین
مطلب اختصاصی مدیر وبلاگ
عاشق ديوونه رنگ عشق تقديم به عاشقان عشق
دروغ شیرین {دلنوشته}
نامه خنده دارلیلی ومجنون
نشانه های عاشق شدن
دلنوشته{دلیل عشق}
آیین زندگی به زبان کامپیوتر
آدرس وبلاگهای من
اس ام اس هی تبریک تولد
اس ام اس جدیدعاشقانه
يك عاشقانه ي آرام يك عاشقانه ي آرام
تنهایی من
دوستی
فصل های زندگی
یک لحظه زندگی
برگی از زندگی
شانس خود را امتحان کنید!!
درباره وبلاگ
فهرست اصلي
نويسندگان
دوستان
پيوندهاي روزانه
نوشته هاي پيشين
POWERED BY